به مناسبتی ، دوستان باید جمع می شدند و به تفریق ها پایان می دادند و
این مناسبت به روز عید افتاد . دیواری کوتاه تر از دیوار صاحب ِ خانه
نبود و طنازان ِ مجلس بی نردبان ، موضوع شیرین عیدی را بهانه کردند
و از این دیوار ، بالا رفتند . کافی بود که اولی بگوید :
امروز اگر ، که عید باشد
عیدی بده ای عزیز جانم
با این بیت ، انگار که توپ در کردند . در میان غلغله ، آن دیگری با
جدیت گفت :
مرا بـایـد تـو عـیدی داده باشـی
که تا این لحظه تاخیرت حرام است
سومی سری به علامت تایید تکان داد و گفت :
صحبت از شیرینی و حلواست در عید
شـیرینی هرعـید به عـیدی است نگارا
بغل دستی او قیافه ی طلبکارانه گرفت و گفت :
فی الحال بگو عیدی ما را تو چه کردی
تاخیر در این امر عزیزم نه مُجاز است
دیگری آخ جون گویان و بشکن زنان با حرکات تقریبا موزون گفت :
برای عـیـدی ی ی
بگو چه میدی ی ی
بعدی با نگاهی ملتمسانه به آسمان ، خورشید را خطاب قرار داد و به
آوازی چون غزل ِ قهوه خانه گفت :
ای آفتاب عید ، قسم مـیـدهـم تـو را
مکن غروب که پرداخت شود عیدی
دیگری در هیات حکیمان و شاید منجمان ، این بیت را سرود که :
خـوش آن عـیـدی ، کـه عـیـدی داده باشی
ورنه می گویم که روز عید روز دیگر است
آن که بشکن زده بود ! همچنان می زد و می گفت :
عیدی مکـن فـراموش
ای پنبه در دو تا گوش
پیر مرد قوم فرمود :
عیدت خجسته بادا ، تنها به شرط عیدی
اما بـدان کـه پـنـدم ، تنها یه ! بار باشد
بعد با خودش زمزمه کرد که " به جای کلمه ی پند ، باید از کلمه ای مثل
تذکر یا اخطار استفاده می کردم .
دیگری بلند شد و در حالی که به سوی در می رفت گفت :
تو گر عیدی دهی ، هر روز عید است
و گـرنـه ، یاوران ، رفـتـم کـه رفـتـم
و بعد با چشمکی گفت : البته تا چند دقیقه ی دیگر بر می گردم .
دیگری در حالی که کارد میوه خوری را بر می داشت ، نه گذاشت و نه
برداشت ، و گفت :
باید بدهی ورنه تو را خواهم کشت
هر قتل در این روز ثواب است ثواب
و بعد ، رو به حضار کرد و گفت : " منظورم ، این سیب های هلو ! بود .
یکی دیگر ، قیافه ی روشنفکرانه گرفت و گفت :
عیدی عزیز جانم ، حق مسلم ماسـت
از هسته ی انرژی ، چیزی که کم ندارد
پیر مرد قوم تایید کنان گفت : بله . در چنین موردی به جای انرژی
هسته ای ، هسته ی انرژی گفتن ، جایز است . یکی دیگر که انگار چیز
تازه ای به یاد آورده بود ، با صدای جیغ مانندش گفت :
یادت نرفته قبلا ، عیدی به من ندادی ؟
پس زود باش دیگر ، امروز کن مکرر
دیگری که دستمال کاغذی یک بار مصرف را به همان یک مصرفش
رسانده و آن را در سطل آشغال می انداخت ، گفت :
بی عیدی تو ، عید ندارد سودی
بی گرمی تو شعله ندارد دودی
پیر مرد قوم با حرکت تایید سر ادامه داد :
بی فندک تو چوب ندارد دودی
و آهسته با خودش گفت : در بعضی نُسخ ، اینگونه آورده اند . و دیگری
ادامه داد :
عید است اگر ، عـیـدی ما ، نقد شود
گوئیا زوجه ، دگرباره به من عقد شود
این بیت در فریاد " برو بابا " ی همگان محو شد . نوبت که به من رسید
گفتم :
عـیـد ، جـشـن است ، نـشـان ظـفـر است
همره عیدی اگر بود ، که جشن دگر است
پیر مرد قوم ، بار دیگر سری به علامت تایید تکان داد و با مصرعی
ادامه داد :
" شل کن سر کیسه ، که جشن دگر است " . و یکی دیگر ، تک مصرع
پیر مرد را تکمیل کرد و گفت :
گر که آن شل بشود ، داخل آن سیم و زر است
صاحب خانه که دهانش باز مانده بود ، دهانش را بست و آب دهن
قورت داد و گفت : آقایان ، ببخشید ، مگر بانک مرکزی تشریف آورده
اید ؟ من قرار است چند روز دیگر ، یارانه بگیرم ، فهرستی تهیه کنید
و نوبت بگیرید تا اگر مقـدّر بود ، به دو سه نفر از شما وام بدون
ضامن بدهم .
این ضرب شست صاحبخانه را همه ی مهمانان بین خود تقسیم کردند و
از آنجا برخاستند . در حالی که پیر مرد قوم زمزمه می کرد :
وام بـدون ضامـن ، هـر چـه گرفته باشی
چون منفجر بگردد ، مسئول آن تو هستی