تا نـبـاشـی تـو  مـرا حـوصلـه ی گـفـتـن نیست

بـی  مـه ِ روی  تو ام هـیچ ، شب خفـتن نیست

غـلغـل و گـفـت و شـنـود از هـمـه سـو می آید

گـرچـه انـبوه ، ولـی بـی تـو مرا یک تن نیست

گـرچـه خـورشـیـد بــه پـهـنـای جـهان می تابد

بـی حضـور تو مـرا روز  ولـی روشـن نیست

هـمـه جـا گـل ، هـمـه سـو سوسن و سنبل بینم

بـی گل چـهره ی تو ، هیچ طرف گلشن نیست

دل بـه شـوق  رخ  تـو جـامـه ز  تـن  مـی درّد

پـیـرهـن دیگر ازین شوق ، کنون بر تن نیست

چـیـده ای دامـن و از کـوچـه ی مـا می گذری

قـصد ما جـز تو و آن کوچه و آن برزن نیست