سلام
کاغذ را قلم می رقصاند و آواز را زیر و بم ، و برکه را بلم و جاده ی
باران گرفته را قدم . قاصدک را نسیم می پراند و مرغ اندیشه را ، یار
صمیم . جان را ، جانان می رهاند و دل را سرو خرامان و چشم بارانی
را خنده ی پنهان . آهو را صیاد می دواند و تیهو را فریاد و دل صیاد
را ، آهویی که گیر افتاد ؛ و بوی کـوهـسار را سوسن ِ آزاد ، و موج
چشمه ی ساکن را ، سنگی که بر آب افتاد ، و بیرق مهربانی را ، آن که
در سلام پیش افتاد .
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:27 توسط علی
|