احساس
سـیـم احساسـم به کوک ساز توست
نـاخـن مـضـراب را ، اکنون بزن
تـشـنـه ی آهـنـگ انـگـشـت تـوام
پـنـجه را بـر تار دل ، موزون برن
می سـرایـد شـعـر مـا را سـاز تو
عالمـی را کرده ای مـفـتـون ، بزن
مـنـت مـضـراب تـو قانـون ماسـت
کرده ای یک شهر را مـمنون ، بزن
رنـگ گـل بـاریـدی از بـاران چـنگ
دشـت دل را کرده ای گـلگـون بزن
تـیـر مـژگـان و شـرار چـشـم را
بر دل آشـفـتـه ی مـجـنـون بزن
داخـل دل خـوب مـنـزل کرده ای
پـرده بـردار و دمـی بـیـرون بزن
بـهـر سـودای دلـی بی چون و چند
چنگ و نای مـهـر را بی چون بزن
چـون خـبـر داری تـو از احوال دل
دائـما هـمـرنـگ ایـن مـضمـون بزن
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 11:26 توسط علی
|