سـیـم احساسـم به کوک ساز توست

نـاخـن مـضـراب  را  ، اکنون بزن

تـشـنـه ی آهـنـگ  انـگـشـت  تـوام

پـنـجه را بـر تار دل ، موزون برن

می سـرایـد  شـعـر مـا  را  سـاز تو
 
عالمـی را کرده ای  مـفـتـون ، بزن

مـنـت مـضـراب تـو  قانـون ماسـت
 
کرده ای یک شهر را مـمنون ، بزن

رنـگ گـل بـاریـدی از بـاران چـنگ

دشـت دل را کرده ای گـلگـون بزن

تـیـر مـژگـان  و شـرار  چـشـم  را

بر  دل  آشـفـتـه ی  مـجـنـون  بزن

داخـل دل  خـوب مـنـزل  کرده ای

پـرده بـردار و  دمـی  بـیـرون بزن

بـهـر سـودای دلـی  بی چون و چند

چنگ و نای مـهـر را  بی چون بزن

چـون خـبـر داری تـو از احوال دل

دائـما هـمـرنـگ ایـن مـضمـون بزن