بیاید
مـی خـنـدم اگـر بـر لـب او خـنـده بیاید
روزی کـه کـنـد خـنـده چـه فـرخـنـده بیاید
اشک از رخ او دور شـود تا دو سه فرسنگ
خـواهـم بـرود گریـه کـه شـرمـنـده بیاید
دل ، داغ چو خورشید ، و او باد بهار است
خـرّم ، کـه در ایـن خـانـه ی سـوزنـده بیاید
چـون وقـت غـروب آیـد و خورشید بخوابد
مـاهـی اسـت کـه بـا گـلـرخ ِ تـابـنـده بیاید
کاشـانـه تـهـی گـر بـشـود ، هـیـچ میندیش
گـنـجی اسـت کـه بـا جـعـبـه ی آکنده بیاید
از رنـج فـراغـش نـتـوان یـک شـبـه آسود
نـیـک دانـم بـرود بـاز کـه ارزنـده بیاید
بـیـرون بـرود عـقـده ی دیـریـنه ی هجران
بر روی ، نـقـابـی اسـت کـه افـکـنـده بیاید
تـاریـک نـبـاشد دگـر ایـن شـام و شـب مـا
تا در بـر ِ مـا ، آن رخ رخـشـنـده بیاید

روزی کـه کـنـد خـنـده چـه فـرخـنـده بیاید
اشک از رخ او دور شـود تا دو سه فرسنگ
خـواهـم بـرود گریـه کـه شـرمـنـده بیاید
دل ، داغ چو خورشید ، و او باد بهار است
خـرّم ، کـه در ایـن خـانـه ی سـوزنـده بیاید
چـون وقـت غـروب آیـد و خورشید بخوابد
مـاهـی اسـت کـه بـا گـلـرخ ِ تـابـنـده بیاید
کاشـانـه تـهـی گـر بـشـود ، هـیـچ میندیش
گـنـجی اسـت کـه بـا جـعـبـه ی آکنده بیاید
از رنـج فـراغـش نـتـوان یـک شـبـه آسود
نـیـک دانـم بـرود بـاز کـه ارزنـده بیاید
بـیـرون بـرود عـقـده ی دیـریـنه ی هجران
بر روی ، نـقـابـی اسـت کـه افـکـنـده بیاید
تـاریـک نـبـاشد دگـر ایـن شـام و شـب مـا
تا در بـر ِ مـا ، آن رخ رخـشـنـده بیاید
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 22:20 توسط علی
|