نیمکت
عمری پشت نیمکـت زندگی نشستیم و دفتر مشـق ِ روز و شـب را به
سرعت باز کردیم و بستیم ، و مداد رنگی هایمان را یکشبه شکستیم و به
پوشه ی خاطرات پیوستیم و هنوز انگار ، در همان اطاق اول هستیم .
هنوز ورقی نخوانده ، چیزی به شب امتحان نمانده ، و این ، باد پاییز
است که پروانه ها را پرانده و گنجشک ها را جهانده و کبوتر های زیر
شیروانی را رمانـده و اطلـسی ها را نشانده و فـرصت ِ سال را به آخر
رسانده است .
+ نوشته شده در یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 23:25 توسط علی
|