نغمه ی شب
در مـيکـده مـن تـشـنـه ی هر جام تو هستم
مـخـمـور مـی ِ هـر سـحر و شـام تو هستم
هر جرعه که نوشی ز می و خيس شود لب
مـن قـطـره ای از زيـر لـب و کام تو هستم
بازوی کـمـنـدت بـه شـکـار ار بـرود زود
افـتـاده تـريـن مـي زده ی ِ دام تـو هستم
چون نـوشـم ازآن جام گوارای پـُر از شهـد
مـست از تو و پـيـمانـه ی گـلـفـام تـو هستم
شـيـرين چـو بـُوَد سـوخـتـن اندر تب جانان
صـد بار بـجـوشـم ، دگرم خام تو هستم
چـون نـوش بُـود لـقـمـه سر ِ سفره ی دلدار
هـر شـام و سـحر ، در پـی اطعام تو هستم
تا شـهـد لب و طـبـع نـمـک از تو مهيـاست
مـن سـفـره نـشـيـن سـحـر و شـام تو هستم
هر گه که تو باشی، همه حالات شود خوش
وقـت خـوش ِ مـا ، لحـظـه ی آرام تو باشد
صيـاد ِ دلـم ، مـحـو شـکار است بـه گـلـزار
مـن شـيـفـتـه ی مـرغ ِ دلـارام تـو هـستم
گوهـر تـويـی و زر تـويـی و سـيم تويی تو
درويـش مـنـم ، در طـلـب وام تـو هستم
با هـر سـخن از وعـده ي ديـدار بـگويـيـم
سـيـن از لـب مـن ، مـنـتظـر لام تو هستم
تا دانه ی مـهر اسـت ، به روی لـب دلـدار
بـر سـان کـبـوتـر بـه لـب ِ بـام تـو هـستم
چـشـمـم بـه در و گوش بـه زنـگ است
فـهـمـيـد فـلـک ، مـايل پـيـغـام تـو هـسـتـم
اعـجـاز ِ خـدايـی اسـت کـلام ِ لـب دلـدار
گـويـم صنـما ، راغب ِ الـهـام تـو هستم
يـک گام که بـرداري اگـر در شب مهتاب
تـنـها نروی هـيـچ ، کـه هـمـگـام تـو هستم
تاريکـي شـب را نـکنـم هـيـچ فـرامـوش
با روشـنـی روز ، در ايـام تـو هـسـتم
آواز شـروعـی ، چـو سـحـرهـای ِ بهاری
در نغمه ی شـب ، من نت اتـمـام تـو هستم

مـخـمـور مـی ِ هـر سـحر و شـام تو هستم
هر جرعه که نوشی ز می و خيس شود لب
مـن قـطـره ای از زيـر لـب و کام تو هستم
بازوی کـمـنـدت بـه شـکـار ار بـرود زود
افـتـاده تـريـن مـي زده ی ِ دام تـو هستم
چون نـوشـم ازآن جام گوارای پـُر از شهـد
مـست از تو و پـيـمانـه ی گـلـفـام تـو هستم
شـيـرين چـو بـُوَد سـوخـتـن اندر تب جانان
صـد بار بـجـوشـم ، دگرم خام تو هستم
چـون نـوش بُـود لـقـمـه سر ِ سفره ی دلدار
هـر شـام و سـحر ، در پـی اطعام تو هستم
تا شـهـد لب و طـبـع نـمـک از تو مهيـاست
مـن سـفـره نـشـيـن سـحـر و شـام تو هستم
هر گه که تو باشی، همه حالات شود خوش
وقـت خـوش ِ مـا ، لحـظـه ی آرام تو باشد
صيـاد ِ دلـم ، مـحـو شـکار است بـه گـلـزار
مـن شـيـفـتـه ی مـرغ ِ دلـارام تـو هـستم
گوهـر تـويـی و زر تـويـی و سـيم تويی تو
درويـش مـنـم ، در طـلـب وام تـو هستم
با هـر سـخن از وعـده ي ديـدار بـگويـيـم
سـيـن از لـب مـن ، مـنـتظـر لام تو هستم
تا دانه ی مـهر اسـت ، به روی لـب دلـدار
بـر سـان کـبـوتـر بـه لـب ِ بـام تـو هـستم
چـشـمـم بـه در و گوش بـه زنـگ است
فـهـمـيـد فـلـک ، مـايل پـيـغـام تـو هـسـتـم
اعـجـاز ِ خـدايـی اسـت کـلام ِ لـب دلـدار
گـويـم صنـما ، راغب ِ الـهـام تـو هستم
يـک گام که بـرداري اگـر در شب مهتاب
تـنـها نروی هـيـچ ، کـه هـمـگـام تـو هستم
تاريکـي شـب را نـکنـم هـيـچ فـرامـوش
با روشـنـی روز ، در ايـام تـو هـسـتم
آواز شـروعـی ، چـو سـحـرهـای ِ بهاری
در نغمه ی شـب ، من نت اتـمـام تـو هستم
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 23:17 توسط علی
|