شـکر آن است کـه از قـنـد  لـبـانش خیزد

عسل آن است که از روی گلش می ریزد

گونه گون غنچه ی زیبا همه با رنگ بهار

از  سـر  زلـف سـیـاه  و  کـج او  آویـزد

چـون  کـه مـاه رخ  او  بـر شب تارم تابد

غـم ایـام  ، بـه یــکبـاره  ز  دل  بـگـریزد

با طـلـوع شب مـهتاب ِ رخش تا دم صبح

آفـتـاب از بـر  ما  ، عشـوه کنان برخیزد

تا که روشن شود از شمع رخش منزل دل

شـعـلـه مـی گـیـرد  و بـا آتـش غـم بستیزد