شمع
شـکر آن است کـه از قـنـد لـبـانش خیزد
عسل آن است که از روی گلش می ریزد
گونه گون غنچه ی زیبا همه با رنگ بهار
از سـر زلـف سـیـاه و کـج او آویـزد
چـون کـه مـاه رخ او بـر شب تارم تابد
غـم ایـام ، بـه یــکبـاره ز دل بـگـریزد
با طـلـوع شب مـهتاب ِ رخش تا دم صبح
آفـتـاب از بـر ما ، عشـوه کنان برخیزد
تا که روشن شود از شمع رخش منزل دل
شـعـلـه مـی گـیـرد و بـا آتـش غـم بستیزد

عسل آن است که از روی گلش می ریزد
گونه گون غنچه ی زیبا همه با رنگ بهار
از سـر زلـف سـیـاه و کـج او آویـزد
چـون کـه مـاه رخ او بـر شب تارم تابد
غـم ایـام ، بـه یــکبـاره ز دل بـگـریزد
با طـلـوع شب مـهتاب ِ رخش تا دم صبح
آفـتـاب از بـر ما ، عشـوه کنان برخیزد
تا که روشن شود از شمع رخش منزل دل
شـعـلـه مـی گـیـرد و بـا آتـش غـم بستیزد
+ نوشته شده در شنبه نهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 14:44 توسط علی
|