تیغ
دیری است که دل بر در آن یار مقیم است
از تیغ غمش هم تن و هم جان به دو نیم است
گـر بـوی خـوش ِسوسن ِ سـیمای ِ چـو ماهش
آیـد بر ِ این دوست کـه سـرمست شمـیم است
ما را هـمـه روز و هـمـه شـب نـزد رخ یار
هـر لحظـه و هر ساعـتـمان ذکر قـدیـم است
چون آید و با دل ز سر مهر به غمخانه نشیند
دل را ز غم و از تب و از تاب چه بیم است
پروانه وش این دل همه سو می پـرد از شوق
شـاهـین خـیال اسـت کـه بـر بال نسـیـم است
دل تـرک مـی و بـاده و مـیخـانه بـکرده است
مـی ، نـوشـد اگر ، از قـدح یـار کریـم است
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 12:54 توسط علی
|