انسان ، مسجود فـرشتگـان و مقصود خلقت شد و مایه ی مباهات خدا و

سایه ی مراعات بندگان او  و صاحب بینش و پیرایه ی آفرینش . چون

خدایش دادگر و در اندیشه ی خدمت بشر و نه بنده ی سیم و زر . قانع

به حلالی مختصر  ،  و مانع از هر ضرار و ضرر  و راکـع ِعصر و

سحر  . اما  پای بر زمین ننهاده ، خنجر بر برادر و لشکر بر باختر و

خاور کـشـیـد ؛  ادعای سـکـنـدری کـرد  و  افـتخـار  بر  تـوانگـری  و

اختیار  ِستمگری . نسل هابیل را به بند کشید و بیش از نیم سهام شرکت

دنیایی اش را به شیطان داد و  او را هم مشاور کرد و هم مدیر عامل و

مدبـّر ِ امور خارج و داخل . فلسفه ی خلقت را فراموش کرد و حلـقـه ی

بندگی ابلیس بر گوش . تا کی این گـوش پاره شـود و ایـن درد ، چاره .


دوش بدیدم که شـیخ در پی و در جستجوست

گـفـت کـه انـسان کـنـون ، باز مـرا آرزوست

لـیـک نـجـسـتـیـم و چـون ، یافتنش شد مـحال

بار دگـر ای خـدا ، خـلـقـت انـسـان  نکوست