مـیـل ساغـر مـی کـنـد آن یار ما

لـب در آن تـر می کند دلـدار ما

خـنجـری دارد  ز ابـروی خمش

از دو سـو می سازد او پیکار ما

مـی نوازد سـاز کوک ِ عشق را

مـی خرد نازش  هـمـه بازار ما

گلعـذاری در گلستان رفته است

بـذر گـل پاشد در این گـلزار ما

دسـت  او دارد ز هر شاخه گلی

مـی گـذارد  بـر سـر دسـتـار ما

ماه اگر بـا ناز مـی تابد بـه شب

نـاز دارد  نـازنـیـن  مـه یـار ما

در  پـی ِ دیـدار مـا  مـی آیـد  او

لـطـف آخـر مـی کـنـد  عیـار ما

بـر در این خانـه مـی آیـد هـمـی

بس که کوتـاه است این دیوار ما

صحبت از صاحبدلانم آرزوست

در نهان خواهد شد این گفـتار ما

چون که تصدیق حقایق با دل است

بـی ثـمـر بـاشـد هـمـه انـکار ما

آشـکـارا  گفـتـه ام  پـیـش  هـمـه

در خـفـا می سازد او هر کار ما