زندگی بی نگه دوست ، دمی جایز نیست

 

سال ها بی مه و مهتاب شبی جایز نیست

 

حرف دل چون که میسر بشود پیش طبیب

 

هرچه تکرار کنی ، زیر لبی جایز نیست

 

ادب آن است که اظهـار کـنی مهر درون

 

دلبری باشـد اگـر ، بی ادبی  جایز نیست

 

حـزن دنیا و غـمش  چون که تشنج سازد

 

در زمستان غمین ، هیچ تبی جایز نیست

 

چون که شیرینی عشق آید و سرمستی مهر

 

دگرت شهد و شراب و رطبی جایز نیست

 

روید اندر دل اگر شاخه ی انگور وصال

 

شکر و شیره و شیرین عنبی جایز نیست

 

چـون که وارد شده ای  در طرف استغنا

 

غرقه ی عشق و فنا را طلبی جایز نیست

 

بس شگفنی است در آیینه ی چشمان نگار

 

ناظـر روی صنم را عجـبی جایـز نیست

 

بی سبب نیست که عشق آید و گرما سازد

 

سبـبِ سوزِ درون  را سـببی جایز نـیست

 

چون که عشـق آید و بنیاد نهـد باغِ بهشت

 

دوزخ و آتش و قهر و غضبی جایز نیست

 

چه کسی گفت که عشق من و تو ممنوع است

 

اینچـنـیـن  نام خـوشی را لـقـبی  جایز نیست