فراموش
جام دل از غـيـر لـبـت جوش نيست
غـلـغـله هـا مـی رسـد از خُـم ّ ِ می
بـيـن که دل تـب زده خاموش نيست
زمـزمـه هـا مـی رسـد از عمـق دل
با سـخـنـش هـيـچ مـرا هوش نيست
چـشـم بـه زيـبـايـی صد کوکب است
حلقه ی مَه در خور ِ آن گوش نيست
سـر خـوشـی ِ ديـدن ِ دلـبـر بـبـيـن
غـيـر خـودم هـيـچ فـرامـوش نيست
تـنـگ بُـوَد در دل مـا ، جـای او
اين بـجز از نـرگـس جادوش نيست

